توی یکی از همین خونه ها همین نزدیکی ها دل یکی آتیش گرفته.از روی بوم هم که نیگا کنین می بینین که از توی پنجره ی یکی از همین خونه ها آتیش میریزه بیرون.دل یکی آتیش گرفته.تو اومدی اما کمی دیر.از ته یه خیابون دراز.مث یه سایه ی نگرانی.کمی دیر اومدی اما حسابی تجلی کردی و دل یکی رو آتیش زدی.به من می گن چیزی نگو.نباید هم بگم اما دل یکی داره آتیش می گیره.دل یکی این جا داره خاکستر میشه.کمی دیر اومدی اما یه راست رفتی سر وقت دل یکی و دست کردی تو سینش ودلش رو آوردی بیرون و انداختی تو آتیش و بعد گذاشتیش سر جاش.واسه همینه که دل یکی آتیش گرفته و داره خاکستر میشه.یکی داره تو چشات غرق میشه.یکی لای شیارای انگشتات داره گم میشه.یکی داره گر میگیره.دل یکی آتیش گرفته.یه نفر یه چیکه آب بریزه رو دلش شاید خنک شه.میون این همه خونه که خفه خون گرفتن یه خونه هست که دل یکی داره توش خاکستر میشه. یکی هوس کرده بپره تو دستات و خودش رو غرق کنه.یکی میخواد نیگات کنه.نه می خواد بشنفتت.میخواد بپره تو صدات.یکی می خواد ورت داره و ببردت اون بالا و بذارتت رو کوه و بعد بدوه تا ته دره و از اون جا نیگات کنه.یکی می ترسه از نزدیک تماشات کنه.یکی می خواد تو چشات شنا کنه.یکی این جا سردشه.یکی همش شده زمستون.یکی بغض گیر کرده تو گلوش و داره خفه میشه.وقتی حرف میزدی یکی نه به چیزایی که میگفتی که به صدات به محض صدات گوش میداد.یکی محو شده بود تو صدات.یکی دل تنگه.توی یکی از همین خونه ها همین نزدیکی ها دل یکی آتیش گرفته.کسی یه چیکه آب بریزه رو دلش شاید خنک شه.
کتاب چند روایت معتبر/مصطفی مستور